سینما و فرهنگ عامه

نویسنده: دكتر جابر عناصری

یكی از عمده‌ترین خدماتی كه تهیة فیلم‌های سینمائی به شكوفائی فرهنگ یك قوم می‌نماید، التفات به مضامین اجتماعی و فرهنگی جامعه و كاربرد « سینما » در قلمرو «فرهنگ مردم» و اقتباس و احیای سنن قومی و بومی اهل جامعه است‏. بدین معنی‏، «فیلم» و ظرافت و دقایق مربوط به آن به عنوان: « هنر در خدمت جامعه» مورد بحث قرار می‌گیرد و به عمق نیازهای اجتماعی پیوند می‌خورد و به آداب و رسوم و فرهنگ بومی جامعه شأن و وقار می‌بخشد و به عوض سرگردانی برای یافتن سوژه‏، مضامین اجتماعی و فرهنگی جوامع گوناگون را بررسی می‌نماید و از این طریق تفاهم فرهنگی به وجود می‌آورد.
به خصوص اینكه جوانان گمنام و مشتاق ما وقتی دوربین به دست می‌گیرند و هوسناك و شتابان؛ در موج جمعیت، در بازارها و كنار رودخانه‌ها، در حاشیة جنگلها و … به دنبال سوژه می‌گردند تا در عدسی دوربین خود – نقش آرزوهای خویش را برای ساختن فیلم و پرداختن به این مقوله – رویت نمایند، بسیار هنگام – این استعدادهای چشمگیر به دلیل عدم آگاهی از مضامین قابل بحث با سوژه‌های ناب و پرمعنی‏، صرفاً از نظر فنی به تهیة فیلمی می‌پردازند و احیاناً به جنبه‌های زیبائی‌شناسی محض توجه می‌كنند و از بار عاطفی و انسانی و نقش پیام‌رسانی فیلم، غفلت می‌نمایند در حالی كه اگر جذابیت تصویر، موجب شیدائی ما می‌گردد،‌شأن و وقار مضمون و محتوی هم، شیوائی گفتار و رسائی پیام را به وجود می‌آورد.
خوشبختانه، گونه‌گونی اقالیم زیستی در ایران، تنوع فرهنگی تعدد میرا‌ث‌های فرهنگی را به همراه دارد. آن دوست ما از كویر است و طوفنده بودن كویر را نیك می‌شناسد. آن دیگر از گرانة ساحل خیال انگیز عمان آمده است و به آیین « گوات» آشناست و به همسایگی « اهل هوا » و معتقدان به « زار»2 در خلیج فارس – جای خوش نموده است، دیگری از آذربایجان عزیز است و به كوهپایه‌های سهند و سبلان نه یكبار – كه هر سپیده دم چشم می‌دوزند و ایلات كوچندة دشت مغان را با آلاچیق‌های زیبایشان می‌بیند و حدیث كوچ را از زبان پیران گرم چانة ایلیاتی می‌شوند. از حاشیة جنگل‌های سرسبز شمال نیز – دوست جوان ما با دست پر و با فیلمی فی‌المثل دربارة شالیكاران آمده و ترانه‌های شالیكاران را بر متن فیلم خویش افزوده است. حال آیا می‌توان بی‌تفاوت از كنار این جوانان و این پشتوانه‌های گمنام « فیلم» گذشت؟ یا باید دستشان را گرفت و « روش تحقیق» و شیوة زیستن در میان مردم را به آنها آموخت تا افزون بر مهارت در امور فنی فیلم و فیلمسازی و فیلمبرداری، برای ما زبان بُرّائی از بازگوئی نیازهای مردم و توصیف فرهنگ بومی هر محل باشند، پس می‌توان گفت، كه: فرهنگ بومی، زهدان باروری برای سینما و سایر حركات سمبولیك محسوب می‌گردد.
اما ای دریغ كه امروزه روز، فرهنگ بومی ما دستخوش فراموشی گشته است. افسانه‌های قومی از یادها رفته است. روزگاری هودج پَرّان كیكاووسی و قالیچة حضرت سلیمان، چاشنی افسانه‌های مردم بود و كم‌كم جلا و وقار فیلم‌های غربی گشت و ما حیران و انگشت بردندان در برابر جعبه سحرآمیز تلویزیون نشستیم و افسانه‌های پری ماهیان دریاهای خودمان را از یاد بردیم و « جزیرةناشناخته» - قلمرو سرندی‌پیتی و كنا- را شناختیم. شهر فرنگی در حرمخانة دل كودكان چموش اطراق كرد و فانوس خیال عمر خیامی2 از یادها رفت و تارزان جنگل‌زاد الگوی فیلمسازان گشت. لچك قرمزی به شنل قرمزی تغییر نام داد و كارتون‌های متعدد غربی را آراست، قصه‌های عامیانة ایرانی از كتاب لافونتن فرانسوی سر درآورد. « زورو » شمشیر كشید و نقاب بست و شبگردی و عیاری عیارات ایرانی در صندوقچه خاطرات آرمید و حدیث جوانمردان ویلان قوم، افسانه گشت. حدیت همان جوانمردی كه بیهوشدارو و نوشدار در آستین داشتند و خنجر از رو می‌بستند و گذرگاه‌ها را فرق می‌كردند، نمك می‌خوردند و نمكدان می‌شكستند و موی سبیل گرو می‌گذاشتند و از عهد و میثاق برنمی‌‌گشتند. فتوت نامه‌ها به زهر بن دندان موریانه‌ها پوسیدند و پاره پاره گشتند. برادران شیردل، فیلم دلخواه كودكان و نوجوانان و جوانان شد و « یوناتان شیردل » برمخده پهلوانی گرشاسب قویدل و ازدر در تكیه زد و اساطیر غربی و چشم اندازهائی از اسطوره‌های مغرب زمین نام و نشان افسانه‌های ایرانی را به یغما برد. افسانه روین‌تنی زیگفرید- در فیلم‌های غربی – جان گرفت و بیش از اهل‌ینگی دنیا، بر دل ایرانیان نشست و پلاكاردهای این فیلم، سردر سینماهای ایرانی را آراست و اسفندیار روین‌تن سینمای ما نه به تیر پیكان دو شعبة رستم اسطوره‌ها – بلكه به یمن بی‌اعتنائی فیلمنامه نگاران – چشمان حقیقت‌بین و زیبایش – معیوب گشت. شب‌های سهراب‌كشی نقالان – شب قدر قصه‌گوئی‌ها – به خاموشی گذشت. در حالیكه روزگاری همین نقالان گرم چانه، به توالی و تناوب كلامی، وقایع اجتماعی را مطرح می‌كردند و به اصطلاح امروز « فلاش بك »3 و « فلاش فوروارد» 4می‌زدند و از پیشینة زندگی مردم سخن می‌گفتند و به پیشداوری از آینده خیرها می‌دادند. گره در كلام می‌بشتند و مردم را به فكر وامی‌داشتند، صورت خوانی و شمایل‌گردانی، نوعی از توصیف تصویری وقایع رزمی و بزمی و حماسی بود. به اشارة نوك چوبدستی پرده‌خوانان،‌ چشم تماشاگران مشتاق، از تصویری به تصویری منتقل می‌گشت و امان بیننده و تماشاگر بریده می‌شد كه كدامین تصویر را بنگرد و از كدامین تصویر دیگر دل برگیرد.
امروز صحبت از Narration و نقش متن در فیلم است آن هم بسیار هنگام توأم با تكلیف و پیچیدگی. روزگاری « گفتار » تصویران پرده‌های شمایل به دل می‌نشست و « صدا تیپ» در مدنظر بود. « ره گویان» یا سخنوران گرم چانه در حال قدم زن در بازارها و گذرگاه‌ها، حوادث روزگار را وادی به وادی یا به اصطلاح سكانس به سكانس باز می‌گفتند. ای دریغ و هزار افسوس كه امروز زبان در كام كشیدند و ساكت شدند. معركه گیران كه به حركت كلامی و توالی رفتاری، وقایع را در كنار هم و به نحو طبیعی و دلپذیر قرار می‌دادند ( به اصطلاح امروز – مونتاژ – می‌كردند.) و به سیر جدالی كلام می‌پرداختند. چنته و تبره بر می‌‌گرفتند، در میادین روستاهای غریب، مارگیری و شعبده‌بازی راه انداختند.
اسپاروخان و چنگیزخان به پیشداوری و طالع‌بینی « شمن»5 ها (جادو پزشكان) به فیلم‌های غربیان تنوع بخشیدند و « پرخوان » ها و « بخشی‌» های تركمنی در ایران نام و نشان باختند.6 ژان رووش فرانسوی، فیلم‌آزار سرح را كه برگرفته از مراسم زار در خلیج فارس بود به رسم سوغاتی از ایران به فرنگ برد و سپس گروهی – در ایران – به تقلید و دنباله روی از آن محقق غربی، فیلم باد سرخ و آزار سرخ ساختند و چنین فیلم‌هائی را كه محصول غربت سازندگان این فیلم‌ها از فرهنگ بومی و قومی بود به خاطر نگاه نانجیبانة دوربین به یك زن زحمتكش بومی در جنوب به فراموشخانة آرشیو فیلمخانة تهران سپردند امدواریم در قدم بعدی اندكی تأمل و تخصص را فراموش نكنند.
بارها فیلم‌هائی از زندگی سرخ‌پوستان را دیده‌ایم و غما و از سرخ پوست پیر را كه دیگر تاب و توان همرهی با قبیله نشینان را نداشت، شنیده‌ایم و به یاد داریم كه بنا به قهر طبیعت، اورا آن پیر بازمانده از كوچ را در زیر درختی در جنگل نشاندند و به راه خود ادامه دادند تا در انزوای جنگل به تنهائی دم‌های آخر عمر را به پاید، بار عاطفی این فیلم و حسرت‌ها و … چقدر بر دل ما نشست. اما سعی نكردیم كه خرف خونه (خانة پیرمردان و پیرزنان كهنسال) را بشناسیم و از دالو (پیرزن) های بختیاری كه در این خرف خونه‌ها و آخرین منزل حیات، همچون قوئی كه واپسین‌ ترانة زندگی را بخواند بر غمپردة دل حدیث عمر سپری شده را می‌نوازد،‌سراغی بگیریم. فقط نشستیم و دل به گفته‌های «برونوسكی» در كتاب فیلم « عروج انسان» دل خوش كردیم.
ژوزف كودكا برای سی‌سال در مغرب زمین به كولیان پیوست و زندگی آنها را در تصویر مجسم ساخت و ما لولیان شیدای ایرانی را اصلاً نشناختیم.
اما هنوز هم می‌توانیم همت كنیم و در برابر مضامین غربی ظرایف و دقایق بومی را مورد التفات قرار دهیم. اگر یك فیلم خارجی با بار عاطفی و محتوای بومی، مورد توجه قرار می‌گیرد و سحر می‌كند، چرا ما نتوانیم از این مباحث كه غنای آن حتی بر بیگانگان و بی‌خبران از فرهنگ بومی ایران هم پوشیده نیست، بهره بگیریم؟
ادبیات شفاهی ما به ریزه‌كاری‌های تصویری عجین گشته است، ضرب‌المثل‌ها این در دانه‌های كلامی می‌توانند « مثل‌آباد» بسازند، به شرط اینكه مثل آبادی كه می‌سازیم خود از باب اغراق و گزافه‌گوئی، ضرب‌المثل نشود.
در نوشتن فیلمنامه‌‌ها باید از عوامل و عناصر تشكیل دهندة فرهنگ بومی را به شناسیم و با قلمی پربار و با آگاهی و دقت به تحریر فیلمنامه بپردازیم. یادمان باشد كه فیلمنامه در حكم دار قالی است كه اگر چهارچوب این دار، نا استوار باشد،‌تار و پودها خود را سخت نمی‌گیرند.
خرگان قالیباف،‌تار و پور رنگین را در كنار هم می‌چینند . گبافی می‌كنند. ما نیز باید در توالی و تناوب تصاویر، هدف‌ها و پیام‌ها را به دقت در كنار هم قرار دهیم و گلواژه‌های كلامی و گلچرخ‌های رفتاری را عیان سازیم.
خوشبختانه تعدد جوامع و مسائل فرهنگی در شهرها، روستاها و در قلمرو كوچ‌نشینان و خوش‌نشینان و حاشیه‌نشینان و گونه‌گونی لهجه‌ها و گویش‌ها و بی‌شماری آدای و رسوم، می‌تواند در سینمای در سینمای ایران تأثیر مستقیم بگذارد.
موسیقی بومی و سنتی به فیلم بها می‌دهد و شناسنامه تهیه می‌كند. یك آواز محلی در افتتاح و اختتام فیلم، از نظر اقلیم‌شناسی نمایشی و بوم‌شناسی فرهنگی، منطقه مورد نظر را می‌شناساند و همین آواز محلی گهگاه بیش از خود موضوع، پیام دلخواه مردم را می‌رساند. هر چند در قلمرو سینما و تحریر فیلمنامه‌ها، فرهنگ بومی تنها منبع و آبشخور مورد نظر نیست، اما شاید غنی‌ترین مأخذ و منابع باشد.
اگر فیلم: « زنده باد زاپاتا»7 داستان یك یاغی از مكزیك و امریكای لاتین را بازگو می‌كند و از او قهرمانی مرگ‌ناپذیر می‌سازد كه اگر خود نیز در بین مردم نباشد خیالش،‌ یادش و خاطره‌اش، آراینده رف چینی خانه دل مردم آندیار است، در قلمرو فرهنگ بومی ایران، جوانمردان شكیل و نجیبی می‌توان سراغ گرفت كه سابقاً یاغی تلقی شدند، اما در نهضت‌های مردمی نام و نشان داشتند. مشتی پلوری (پروری)8 تمام خطة مازندران از ده صوفیان و شهمیرزاد تاكیارس و فولاد محله و ساری و … را به زیرپا می‌گذاشت و گل محمد باصری كویر را به زیر مهمیز اسبش در می‌‌آورد. گل‌آقا نوسبیلی شكیل و جوانمرگی بی‌نظیر ترانه‌های مردم سمنان و سنگسر و … را به خود اختصاص می‌داد:
گل آقای خون (خان) چه بچه بود
ننه گل آقا
علیمرادی (علیمراد را ) نوچه بود
ننه گل آقا
گل آقا خون هی‌هی می‌كرد
ننه گل آقا
…………
حالا كه دورون (دوران) دورونه
ننه گل‌ آقا
نعش شما در سمنونه (سمنانه)
عكس شما در تهرونه
ننه گل آقا
…………
تصنیف‌های محلی، هر یك بازگو كنندة یك واقعة فرهنگی، سیاسی و اجتماعی به شمار می‌روند و در بطن خود، مضامین زیبای عاطفی دارند.
تصنیف سروده شده در وصف لطفعلی‌خان، آخرین بازماندة خاندان زند هنوز هم از یاد مردم شیراز و بم كرمان نرفته است:
لطفعلی‌خان مرد رشید
هر كس رسید آهی كشید
مادر خواهر جامه درید
لطفعلی‌خان بختش خوابید
بازم (بازهم) صدای نی‌میاد
آواز پی‌در پی میاد
لطفعلی‌خان مضطر
آخر شد به كام قجر
لطفعلی می‌رفت میدون
مادر می‌گفت شوم قربون
دلش پرخون، چشمش گریون
…………
بازم صدای نی‌میاد
آواز پی‌در پی‌میاد
شیر سنگی خفته برمزار یلان و جوانمرگان – هنوز هم می‌تواند موضوع فیلمنامه‌ها باشد، به شرط اینكه با دقت افزونتر به تحریر در‌ آید. سنگ مزارها این شناسنامة اسیران فیلمنامه‌ای قرار گیرد. اشعار عامیانة نقر شده بر روی این سنگها،‌قیامت قامت نوگلان خفته در سیاه خاكها را نشان می‌دهد،
زیرگل، تنگدل‌ای نوگل رعنا چونی؟
بی‌توما غرقه به خونیم. تو تنها چونی؟
سلك جمعیت ما بی تو زهم به گسسته
ما كه جمعیم چنینیم، تو تنها چونی؟
می‌توان گفت كه فرهنگ بومی، حافظ ناموس فرهنگی و هادی ما – در راهیایی به پیام‌های مردم ساده‌دل و نیك‌اندیش است.
فرهنگ بومی مهمانپذیر است… هویت دارد. ملموس است. وسیلة تفهیم و تفاهم است. سنت مایة خفت نیست. سنت سرمایة بدعت است. هر چند بدعت ناهنجار هم پسندیده نیست.
ترانه‌های ساربانی و نغمه‌های شبانی و آواز دروگران و غماواز شبیه‌خوانان وجارهای خیابانی طوافان و فروشندگان دوره‌گرد هر یك قابل تأمل است.
هر چند امروزه، سقاخانه‌ها و زورخانه‌ها و گذرگاه و دروازه‌ها، اشیاء عتیقه محسوب می‌گردند و تهران قدیم در بسیاری از فیلم‌ها – با شكب و شمایل باسمه‌ای، انگشت حیرت تماشاگران را به دندان می‌برد. اما هنوز هم می‌توان از طاقهای ضربی و آب انبارها و كاروانسراها و حمام‌ها نام و نشان گرفت.
حمام‌هائی كه الواحی مزین به اشعار پندآمیز دیوار این نظافتخانه‌ها را آراسته‌اند و خطاطان به خط جلی ابیاتی از زبان صاحب بر این لوحه‌ها نوشته‌اند كه:
هر كه دارد امانتی موجود
به سپارد به بنده وقت ورود
نه سپارد اگر شود مفقود
بنده مسئول آن نخواهم بود.
آری سیر و سیاحتی دیگر لازم است. مرد باید بلد راه باشد و خود نیز مرد راه به حساب آید. به قول هومر، شاعر دل آگاه یونانی:
« … بجویید تا بیابید. آنرا كه نجویند،نیابند»
پل‌ها كوها، گردنه‌ها، كتل‌ها و … با افسانه‌ها آمیخته‌اند. داستان « مرغنه پل» یا پلی كه مردم باملاط و ساروجی از زرده و سفیده تخم‌مرغ ساختند و كتل‌هائی كه كوچری‌های ایلیاتی، از این گلوگاه‌های كوهستانی گذشتند با خاطره‌ها آمیخته‌اند.
جشنواره‌های محلی و سوگواره‌ها، صنایع دستی، مشاغل سنتی، ساختمان‌ها، لباس‌های محلی و … هر یك می‌توانند در پربار كردن فیلم‌ها مؤثر باشند. هنوز هم خانه‌های قدیمی با بافت و ساخت سنتی، هشتی دارند و دالان،‌اندرونی و بیرونی و تالار طنبی و ارسی و پنج‌دری هم، بخش‌هائی از خانه‌های قدیمی است.
اما امروزه ما ارسی (پنجره‌)‌های منقش با شیشه‌های رنگی را فقط در موزه‌ها رسوم، می‌توانیم مجموعه‌ای از فیلم‌های مبتنی و متكی به فرهنگ بومی تهیه كنیم و آرشیو «فرهنگ تصویری ایران» را به وجود بیاوریم.
فیلم زمانی معنی و مفهوم پیدا می‌كند كه افزون بر بعد زیبائی‌شناسی از نظر مضمون و محتوی، حامل پیامی باشد. باید فن و ابزار را در خدمت مضمون قرار دهیم و كارآئی تكنیك را با پرباری مضمون همراه سازیم.
باید از تحریف آداب و رسوم و اشاعة خرافات جداً پرهیز كنیم. با بهره‌گیری صحیح از گویش محلی با ساخت فرهنگ بومی آن محل احترام بگذاریم و طنز و هجو عمدی یا غیرعمدی را دور باش دهیم. شأن و شرف علم در بی نظری و رعایت ضوابط فرهنگی است؛ نه در هیاهوی بسیار برای هیچ، در تحریر فیلمنامه‌های مبتنی بر مضامین فرهنگ بومی از تكلف و تصنع نوشتاری و گزافه‌های رفتاری خودداری نمائیم و سادگی و بی‌پیرایگی كلامی را رعایت كنیم.
فرهنگ بومی، بافت فیلمنامه را ظریف می‌سازد. تخیل را می‌پروراند. كنجكاوی محقق را با شگفتی همراه می‌سازد. فرهنگ بومی، نوبرانه‌هائی از مضامین پربار را در ممهور به مهرشأن و جلال صادر می‌سازد، سد بیگانگی با سنت‌ها را در هم می‌شكند، بیگانگی و غربت فرهنگی را از بین می‌برد. تقلید كوركورانه از فرهنگهای استعماری و استثماری را مذمت می‌كند:
باغ مرا چه حاجت به سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور مـا از كـه كمتر است
با عنایت به این مطالب،‌ آرزومندیم كه هنرمندان گمنام – حال كه زحمت می‌كشند – به شیوه‌های مناسب و آگاهانه، دوربین به دست بگیرند و ما را به خلوتسرای اهل ولایات و دریاها به كشانند و با تهیة فیلم‌های مبتنی بر فرهنگ بومی، ما را میهمان جشنواره‌ها و سوگواره‌های محلی به نمایند تا به گشاده چشمی و با بصیرت – به قضاوت دربارة مردم بپردازیم و جوامع را نیكوتر بشناسیم.

پی نوشت:
1. این چرخ فلك ما در اوحیرانـــم فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید، چراغ‌دان و عالم فانوس ما چون صوریم كاندرو گردانیم
فانوس خیال، آلتی بود كه در فاصلة شمع یا چراغ و پرده فانوس آن، اشكالی رنگین و حاجب ماوراء قرار می‌گرفت تا سایة آنها بر اثر نور شمع یا چراغ بر پردة فانوس نمودار گردد …
این چنین آلتی از قرن ششم و محتملاً سالها پیش از آن در ایران شناخته و معرف بوده است. در فرهنگ غیاث‌اللغات (تألیف 1242 هـ . ق) دربارة فانوس خیال چنین آمده است.
« … فانوس خیال و فانوس خیالی، فانوسی باشد كه اندرون آن گرد شمع یا گرد چراغ بر چیزی حلقه‌ای تصاویر از كاغذ تراشیده وصول كنند و آن چیز را به گردش آرند. عكس تصاویر از بیرون فانوس با یك دنیا لطف می‌نماید.»
( ر.ك. مجلة هنر و مردم، شمارة بیست و دوم، مرداد ماه 1343، ص 19-13)
2. گوات ( = Gowat ) در لغت به معنی باد است و در بلوچستان به ناراحتی روحی شبیه «زار» در خلیج فارس - گفته می‌شود. زارقهارترین بادها و مالیخولیائی است كه در ذهن برخی از مردم حاشیة خلیج فارس اطراق می‌كند و مریض را تا حد جنون می‌كشاند.
3. Flash Back
4. Flash Forward
5. Shaman
.6 پرخوان و بخشی، نوازندگان چیره‌دست محلی – در تركمن صحرا هستند كه به سحر كلام و بیان و موسیقی به مداوای جان خستگان می‌پردازند.
7. Viva Zapata
8 پرور، منطقه‌ای كوهستانی در مجاورت ده صوفیان- مازندران

 

منبع : www.mydocument.ir